مهمترین نکته جدید در مورد چالش های تحولات اجتماعی اخیر در ایالات متحده آن است که این مسائل بیش از گذشته در معرض دید قرار گرفته اند لیکن این احتمال وجود دارد که گذر زمان همین توجه را نیز از بین می رود. نژادپرستی ، نابرابری درآمد ، نرخ بالای فقر ، ناامنی غذایی و بیابان های غذایی[1] ، مراقبتهای بهداشتی تقریبا ناموجود برای طبقه متوسط فقیر و کارگر ، نه تنها نتایج جانبی سرمایه داری نیست بلکه از لوازم پیشرفت سرمایه داری کنترل نشده است. اینها مسائلی است که دهها میلیون آمریکایی هر روز با آنها سر و کار دارند و ما دورههای زمانی را مورد بحث قرار می دهیم که بیشتر مورد توجه آمریکا قرار می گیرد. دهه 60 عصر آگاهی از نابرابری نژادی بود ، اما تغییرات اساسی واقعی به دست نیامد.
در دوره حاضر همه افراد دوربین دارند و آنچه در زندگی روزمره اتفاق می افتد همچون یک کتاب باز است. رسانه های جریان اصلی سعی می کنند جلوی بیداری و آگاهی افراد را بگیرند تا تمرکز بر ریشه های اصلی مسائل یا توجه به ارکان ایجاد کننده مشکلات را منحرف سازند. چرخههای خبری بسیار کوتاه مدت هستند و در زمانی که قتل یک سیاهپوست بیگناه یا یک تیراندازی دسته جمعی دیگر توسط پلیس انجام میشود، تمرکز افراد به گونهای مجدداً راهبری میشود که از وضع موجود حفاظت شود.
هر سرمایه دار “خوبی” تلاش میکند با کاهش هزینهها، سود خود را به حداکثر برساند. چه راهی بهتر از برده داری برای تبدیل شدن به یک قدرتِ اقتصادیِ جهانی وجود دارد؟ همانطور که هند توسط استعمار انگلیس ویران و غارت شد ، اقتصاد ایالات متحده نیز بر پایه استثمار کار افراد غیرسفیدپوست بنا شد. هر نوع کاری ممکن است مورد بهره برداری قرار گیرد اما برده داری شکل نهایی استثمار نیروی کار است.
از آنجا که بردهداری برای ایجاد پایه و اساس رشد اقتصادی و سلطه آمریکا موثر واقع شد ، ادامه استثمار نیروی کار سیاهپوستان آمریکایی به هیچ وجه دشوار نبود. و در یک روال معمول، سرمایهداران به واسطه قرار دادن کارگران در برابر سایر کارگران، برای مدت طولانی، قیمت کارگر به آسانی پایین نگه داشته شده بود. در این زمان کارگران سیاه پوست به عنوان تهدیدی برای امنیت شغلی طبقه کارگر سفید پوست تلقی میشدند. امروز ، سیاه پوستان هنوز هم در استخدام از برخورد یکسانی برخوردار نیستند؛ به طوری که صراحتاً نژاد “نروژی” توسط ترامپ مرجح دانسته شده است و اکنون نیز مهاجران در کانون توجه مسائل قومی و نژادی قرار دارند. کارگران سفیدپوست به این باور رسیده اند که مهاجران قصد تصاحب شغلهایشان را دارند ، ولیکن اکثر کارگران سفیدپوست کارهایی را که مهاجران در آنها مشغول به کار میشوند، مورد تحقیر قرار میدهند: کارگری در مزرعه ، کار در رستوران ، سرایداری و …
یکی دیگر از راههای حفظ بقای جامعه سرمایهداری انگلی جلوگیری از حضور افراد رنگین پوست در عرصه سیاسی است. مطمئناً مقامات منتخب سیاهپوست و در بالاترین سطوح وجود دارند ، اما در بیشتر موارد آنها با نظام سرمایهداری مخالفت نمیکنند بلکه بیشتر جزئی از آنها هستند. از سویی دیگر، این باور که حزب دموکرات حزبی است که به مردم کمک میکند تا از فقر خارج شده و نابرابریهای درآمدی را که همواره در آمریکا وجود داشته، بر طرف مینماید، یک اشتباه است. دموکرات ها میکوشند تا حدودی بدترین مصائب را آسان نمایند اما این تصور وجود دارد که اگر شما بیش از حد به طبقه مستضعف مساعدت رسانید ، آنها متوجه می شوند که تا کجا میتوانند پیش روند و این امر، وضعیت موجود را که دموکراتها و جمهوریخواهان برای قدرت خود بدان اتکا دارند ، برهم میزند.
فی الحال، جمهوریخواهان با دانستن این امر که اکثریت سیاهان به دموکراتها رأی میدهند ، در تلاشاند تا شرایط رای دادن را برای شهروندان سیاهپوست محدود نمایند. با این حال، دموکراتها قادر به مبارزه واقعی (جهت احقاق حقوق سیاهان) نیستند، زیرا اغلب مواقع هیچ کس نمیتواند تفاوتی بین این دو (حزب) در بسیاری از موضوعات اساسی بیاید.
تنها راه حل، تغییر بنیادی در اقتصاد است تا انتظار واقعی از تغییر در زندگی اقلیتها و نیروی کار استثمار شده برآورده شود. در اینجا یک سوال اساسی مطرح میگردد: “آیا ساختار سیاسی مستقر در ایالات متحده قادر به کنار آمدن با این چالشها و حل مشکلات اجتماعی هست؟” این که آیا آنها میتوانند با چالشها کنار بیایند یک چیز است و این که آیا آنها به آن اهمیت میدهند امر دیگری است. این چالشها مایه دیوانگی محض هستند. راههای زیادی برای کاهش حتی از بین بردن فقر ، بی خانمانی ، ناامنی غذایی ، نابرابری در مراقبتهای بهداشتی و سایر مشکلات اجتماعی وجود دارد ؛ اما وقتی که بیش از 50٪ بودجه فدرال برای حفظ یک امپراتوری جهانی هزینه میشود ، اساساً هیچ تمایلی برای اتخاذ تصمیمات دشوار در خصوص افزایش مالیات افراد بسیار ثروتمند یا تعطیل کردن پایگاههای امپراتوری ما در سراسر جهان وجود ندارد.
هیچ امپراتوری تا ابد دوام ندارد. در تاریخ ایالات متحده لحظات فاجعه انگیزی وجود داشته که مسیر راهبری این کشور را به طرز چشمگیری تغییر داده است. اما به ندرت امریکا در وضعیتی این چنینی قرار گرفته که سقوط در آن اجتناب ناپذیر باشد. برای مثال، به محض اینکه ایالات متحده استقلال خود را از بریتانیا به دست آورد ، شورش شایز نزدیک بود جمهوری جدید را خاتمه دهد ؛ ولی به طرز وحشیانهای سرکوب شد.
جمهوری پارلمانی ما در حال انقراض است. برای مدتی طولانی ، نمایندگان ما قبل از “خیابان اصلی”[2] به وال استریت[3] خدمت کرده اند و این مسئله برای همگان بسیار مشهودتر شده است. تصمیماتی که در واشنگتن اتخاذ شده تنها درصورتی اراده مردم را منعکس میکند که با خواسته های وال استریت منطبق باشد. امپراتوری نظامی ما در حال بسط و توسعه است و به دلیل خاصیت ذاتی هر پدیده برساخته بشری ، مانند بازار مسکن ، در آیندهای نزدیک منفجر خواهد شد. رئیس جمهور ترامپ در کاهش قدرت و اعتبار کشور ما در امور جهانی بسیار موفق بود. رئیس جمهور بایدن که تاکنون اثبات شده در پیشبرد قوانینِ بزرگِ داخلی ناتوان است ، به مراتب بازگرداندن ایالات متحده به مسیر هماهنگی با سایر کشورهای جهان فراتر از مهارتهای او میباشد. خسارت و خرابی وارد شده است.
شورش 6 ژانویه یک نقطه عطف در نوع حکومتی که ما باید داشته باشیم بود. با توجه به اینکه تعداد زیادی از مردم بایدن را به عنوان رئیس جمهور قبول نمیکنند و همچنان انتظار دارند ترامپ در ماه آگوست مجددا به مقام و منصب خود بازگردد ، ثبات آینده دولت ما کاملا شکننده است. دولت ما در حال حاضر بیش از هر زمان دیگری از دوره جنگ داخلی تا کنون دچار شکاف و گسست شده است. حزب جمهوریخواه قول داده است ، از طریق رهبری (برتری) خود ، اقدامات دموکراتها را خنثی نماید؛ چنان که آنها در دوران پرزیدنت اوباما در این کار بسیار موفق بودند. بایدن نیز مانند دوره پرزیدنت اوباما هر کاری بتواند انجام میدهد تا با آنها مصالحه (توافق) کند و این بدان معنی است که آنان راضی نماید تا از مواضعشان کوتاه بیایند به جای آن که با آنها درگیر شود. طنز ماجرا آنجایی است که به محض نهایی شدن توافق ، جمهوری خواهان به کلی آن را رد می کنند، همانند آن چه در کمیسیون ششم ژانویه رخ داد.
آنچه اکنون جالب توجه است آنست که جنبشها در سراسر جهان ایالات متحده را دیگر به عنوان بازیگر غالب نمیدانند. حوادث اخیر در فلسطین این موضوع را به خوبی نشان داد. هر چند ایالات متحده حمایت مداوم خود از اسرائیل را نشان داد ، اما ظاهراً امریکاییها در خصوص کیفیت انجام حملات پیاپی اسرائیل، متزلزل شده بودند. اسرائیل قتل عام مردم را بیشتر به خاطر دلایل درونی متوقف نمود نه به خاطر هر گونه فعالیتی که از جانب ایالات متحده صورت پذیرفته باشد. در گذشته، فشار ایالات متحده ممکن بود موثر باشد. در واقع، با وجود جنایاتی که اسرائیل مرتکب شده بود ، ولی هم چنان اسرائیل یقین داشت که کمکهای نظامی بیشتری در راه است.
علاوه بر این ، ایالات متحده دیگر قدرت اقتصادی غالب نیست. چین اکنون در سطحی بسیار جلوتر از سطح تولید ماست. آنها به تمام نقاط جهان که روزگاری به عنوان تحت الحمایه ایالات متحده شناخته میشدند، تاخت و تاز (هجوم برده اند) نمودهاند. این کشور ، همراه روسیه میتواند با برنامه های اقتصادی خود ، اتحادیه اروپا را از آمریکا جدا کند ، جایی که می تواند به اروپا نشان دهد چشم انداز (دورنمای) اقتصادی آنها با چین و روسیه بسیار مهم تر از فشارهای مورد انتظار از جانب ایالات متحده خواهد بود. در حالی که ایالات متحده از طریق منابع غنی آفریقا ارتش خود را گسترش می دهد، چین دیپلماسی اقتصادی را به کار گرفته است.
اکنون ایالات متحده بسیار شکننده است. “دموکراسی” آن هیچگاه در گذشته تا کنون این گونه به چالش کشیده نشده است. قدرت اقتصادی آن در حال شکست خوردن از چین است. اعتبار آن در سطح جهانی در زمان ترامپ ضربه جدی خورد. و ارتش باد کرده آن تا ابد در حال گسترش است ، و به نتیجه اجتناب ناپذیر ترکیدن میرسد.
رقیب اصلی ایران و به طور بالقوه تهدید وجودی برای آن، اسرائیل است که توسط عربستان سعودی و ایالات متحده پشتیبانی می شود. اسرائیل احتمالاً به زودی دولت جدیدی خواهد داشت اما هیچ چیز سیاست های آن کشور را در مورد ایران تغییر نمی دهد. آنچه ممکن است تغییر کند ، روابط میان اسرائیل و ایالات متحده در مقابل ایران است. فشار عظیمی بر آمریکا برای بازگشت کامل به توافق هسته ای که ترامپ از آن خارج شد وجود دارد. همچنین ، افکار عمومی در ایالات متحده به آرامی ، به تدریج ، و به طور قابل توجهی از اسرائیل دور می شود ، اگرچه هر دو حزب در پشتیبانی از این کشور همنظر هستند. سانسور و تحریم سیاسی و اقتصادی ابزاری موثر در افشای جنایاتی بوده است که اسرائیل نسبت به فلسطینیان مرتكب شده و احساسات (تمایل) حمایت از فلسطین در بین قوم یهود واقعا در حال قویتر شدن است. آنچه می تواند به ایران کمک کند خود را در برابر تجاوزهای آمریکا / اسرائیل حفظ کند این است که خود را با چین و دیگر کشورهایی که نمی خواهند با ایالات متحده همراهی داشته باشند همسو کند.
[1] مناطقی دسترسی محدود به منابع غذایی دارند
[2] نماد اراده عمومی
[3] نماد سرمایهداری