سقوط رویای آمریکایی در ناامیدی از سیستم سیاسی و تلاش برای زنده ماندن در ایالات متحده ناآرامی های اجتماعی طی سال گذشته کاملاً قابل پیش بینی بود. این ناآرامی ها نتیجه ده ها سال تخریب طبقه متوسط جامعه است. از دهه ۱۹۶۰ نیروهای راست گرا که مصمم به معکوس کردن طرح نیو دیل (New Deal) فرانکلین روزولت بودند (فرانکلین روزولت سی و دومین رئیس جمهور آمریکا بود که با طرح اقتصادی و اجتماعی خود با نام نیو دیل (New Deal) منجر به بهبود وضع اقتصادی ایالت متحده شد) کنترل سیستماتیک ساختار قدرت ایالات متحده را به دست گرفته اند. این روند در دوره ریاست جمهوری ریگان با مقررات زدایی، کاهش مالیات و جمع شدن بودجه نظامی شتاب بیشتری یافت که باعث افزایش حداکثری ثروت و قدرت شرکت ها و کسانی که آنها را مدیریت می کنند شد. سیاست های نئولیبرالی دیکته شده توسط اشراف و آقازاده های جهان در دهه بعدی به شکل فعلی توسعه یافت، و مقاصد و اهداف مطلق آنها در طول سالهای ریاست جمهوری کلینتون آشکار شد. “نبرد در سیاتل” پاسخ سریعی به تلاش نئولیبرال برای ایجاد ساختار حاکمیت شرکتی جهانی بود؛ این نبرد در سال ۱۹۹۹ اعتراض گسترده به WTO و تجاوز این سازمان به حق حاکمیت ملتها بود تا سرنوشت اقتصادی ملتها توسط خودشان تعیین شود.
اکنون که این سیاست های اقتصادی بر قشر متوسط آمریکا تأثیر می گذارد، آنها در خشم خود متحد هستند اما درمورد اینکه چه کسی مقصر است اختلاف نظر دارند. در اغلب موارد آنها انگشت اتهام خود را به سمت یکدیگر یا سیاستمداران حزب گرا می گیرند. تعداد کمی از آنها متوجه می شوند که اکثر سیاستمداران در سطح فدرال عروسک خیمه شب بازی بیش نیستند و کسانی که درگیر دروغ های خود و همدستان خود در رسانه های شرکتی هستند تحت کنترل همین عروسک گردان ها می باشند.
از دهه ۱۹۷۰ امپراتوری ایالات متحده بر کشورهای مورد هدف خود که اقتصاد آنها اغلب به عمد توسط همین امپراتوری سقوط کرده بود، تدابیر سختگیرانه نئولیبرال را اعمال کرد. این کشورها که اغلب سوسیالیست بودند همواره در حال پیشرفت بودند. آنها با این عهد به قدرت رسیدند که نیازهای بشری را بر منافع اشراف قرار دهند. امپراتوری آمریکا نمی توانست به چنین کشورهایی اجازه موفقیت دهد چرا که ممکن بود سایر کشورها از آنها الگو بگیرند. با شروع کودتای فاشیست مورد حمایت ایالات متحده در شیلی در سال ۱۹۷۳، الگویی ایجاد شد که در آن یک کشور از نظر اقتصادی به زانو در می آمد و سپس به آن وعده وام صندوق بین المللی پول مرتبط با بازسازی فوری اوضاع اقتصادی می دادند و آن کشور را گرفتار بدهی می کردند. این کشورها قادر به پرداخت بدهی ها نبودند و اغلب برای پرداخت آنها مجبور به فروش دارایی های ملی خود بودند. فقط چند نفر از رهبران آمریکای لاتین توانستند این شکل از باج خواهی اقتصادی را به چالش بکشند آنها یا بدهی ها را انکار می کردند و یا توسط ونزوئلا تحت نظارت چاوز آنها را پرداخت می کردند. از آن زمان این کشورها و همچنین خود ونزوئلا در عملیات تغییر رژیم، همواره مورد هدف واقع شده اند که در نهایت در اکثر موارد موفقیت آمیز بوده است.
سرانجام این روشهای بی رحمانه علیه “متحدان” صوری مانند یونان مورد استفاده قرار گرفت، زمانی که مردم یونان جرات پیدا کردند که اقدامات شدید آزاردهنده را که جامعه را به تباهی می کشاند، به چالش بکشند. این جریان با جنبش اشغال که در ایالات متحده آغاز شد تداخل داشت، اما تعداد کمی از آمریکایی ها ارتباط بین مبارزه یونانیان و جنبش خود را فهمیدند. بحران اقتصادی سال ۲۰۰۸ در میان میلیون ها نفر که از لحاظ اقتصادی شکست خورده بودند، برای بسیاری از آمریکایی های فراموش کار که در ایالات متحده زندگی می کردند، به یک خاطره دور دست تبدیل شده است. بیشتر کسانی که از هرگونه مشارکت سیاسی کنار گذاشته شدند، از سیستم سیاسی ناامید شده و برای زنده ماندن دست و پنجه نرم می کردند.
در سال ۲۰۱۲، بیشتر آمریکایی های قشر متوسط هنوز متوجه افت قابل توجهی در سطح زندگی خود نشده بودند. سیستم اقتصادی برای آنها موثر بود، به ویژه برای بازنشستگانی که با حقوق بازنشستگی راحت امرار معاش می کردند. آنها افراد زیادی بودند که به احتمال زیاد رأی می دادند و کسانی را انتخاب می کردند که با برنامه کاری ثروتمندان بیشتر هماهنگ هستند تا بتوانند هزینه های روزافزون کمپین های خود را پرداخت کنند. تعداد کمی از کسانی که در این سیستم عملکرد خوبی داشتند، متوجه شدند که اقتصاد ایالات متحده توسط بدهی های شخصی ناپایدار، به طور روز افزون پابرجا است. اقتصاد مالی، بانکداران را ثروتمند کرد در حالی که در خانواده های کامل قشر متوسط هر دو والدین را مجبور به کار می کرد و باعث فقر میلیون ها خانواده تک سرپرست شد. بدهی دانش آموزان افزایش یافت، مراقبت های بهداشتی به طور فزاینده ای از توان مالی خارج شد، مدارس و زیرساخت ها در حال شکست بودند اما هنوز افراد فراموشکار در ایالات متحده، حتی کسانی که از رویای آمریکایی کنار گذاشته شدند، نتوانستند متوجه وخامت دائمی اقتصاد واقعی شوند. ریاضت اقتصادی همچنان حاکم است اگرچه همیشه پول کافی برای افزایش بودجه “دفاعی” وجود دارد، که در حال حاضر این بودجه بسیار بیشتر از کل ده تا از بزرگترین ارتش های سالهای بعد است. در اواخر همان سال، میت رامنی، کاندیدای ریاست جمهوری، اعتراف کرد که قطع بودجه پنتاگون اقتصاد را ویران خواهد کرد، اقتصادی که جز سلاح، بدهی برای قشر متوسط و سرمایه خارق العاده برای ثروتمندان، دستاورد چندانی تولید نمی کند.
اکثر آمریکایی ها از جمله بسیاری از کسانی که در جنبش اشغال شرکت داشتند، تجارب ۲۰۰۸ را هنوز کاملا درک نکرده اند. عدم تمرکز آنها بر قدرت موهنی که منافع مالی را برای دولت فاسد خود تعیین می کرد، این جنبش را به راحتی مورد هدف رسانه ای قرار داد که به دنبال دلایلی برای بی اعتبار کردن آن بود. این رسانه قصد بی اعتبار کردن جنبشی را داشت که پتانسیل بیدار کردن آمریکایی ها در راستای اقدامات ممکن برای به چالش کشیدن اشراف سالاری حاکم را داشت. تلاش های جنبش اشغال برای اجتناب از تصویب برنامه ای که می توانست برای همکاری انتخاب شود، موجب شد پیام قطعی این جنبش به آسانی تحت الشعاع قرار گیرد. در هماهنگی با شرکت خدمات مالی و بانکداری جی پی مورگان چیس (JP Morgan Chase) و سایر شرکتها، آژانس های اجرای قانون فدرال ایالات متحده تلاش های خود را برای ایجاد توانایی های حکومت پلیسی افزایش دادند و از این قابلیت برای خاموش کردن جنبش، گاهی اوقات با زور استفاده کردند. با وجود اینکه دولت اوباما نمایشی از شرمساری مسئولین بحران مالی جهانی و سرمایه گذاران ارائه داد، اما عاقبت هیچ یک از آنها به زندان ختم نشد. در عوض، آنها مسئول اجرای این نمایش کذایی باقی ماندند.
اکنون بسیاری می گویند آنچه در آمریکا و اروپا شاهد هستیم، فروپاشی سیستم جهانی سرمایه داری است که همیشه بر دولت های غربی تسلط داشته و از آنها برای اهداف خود استفاده می کرده است. انحطاط ایالات متحده همزمان با کسب بی سابقه قدرت توسط مفت خورانی اتفاق افتاده است که به حقیقت آن پی نمی برند، مانند سرطان، آنها نمی توانند پرستای که به آنها غذا میدهد تا زنده بمانند را از پای درآورند. میلیون ها آمریکایی بالاخره تصمیم گرفتند دیگر فرسایش بیشتر در سطح زندگیشان را که به دلیل سیاست های دولت فاسدی که رهبران آن توسط اشراف اقتصادی انتخاب می شوند، تحمل نکنند. اگر راست گراهایی که شستشوی مغزی شده اند و فکر می کنند ایالات متحده توسط “سوسیالیست ها” تسخیر شده است، همواره متوجه شوند که باید هدف مشترکی را با لیبرال ها ایجاد کنند، آن وقت است که یک آمریکای متحد ممکن است به تهدیدی جدی برای حکومت و کسانی که آن را کنترل می کنند تبدیل شود.
دولت آمریكا بی شک توسط تاكتیك های حکومت پلیسی از نوع آمریکایی كه برای توجیه تلاش های خود برای تغییر رژیم در كشورهای هدف مورد استفاده قرار گرفته است، به شورش در آمریكا پاسخ خواهد داد. با این وجود بعید به نظر می رسد که چنین خشونت های حکومتی بتواند از ثروتمندان و سیاستمداران دست نشانده خود در برابر خشم آمریکایی های متحد طبقه متوسط محافظت کند. اشراف سالاری در تکبر و غرور خود نسبت به این تهدید کور به نظر می رسد. این تنها دلیلی است که آنها به تلاشهای احمقانه خود برای محروم کردن شهروندان آمریکایی از شبکه امنیت اجتماعی خود حتی هنگام غارت طبقه متوسط پافشاری می کنند. تمام اینها متضمن این واقعیت است که مردم قیام خواهند کرد. متأسفانه ممکن است گستاخی و غرور اشراف توجیه شود. چنین انقلابی موفق نمی شود مگر اینکه چپ و راست تشخیص دهند که آنها دشمن یکدیگر نیستند و با هم دشمنان واقعی آزادی را که در پشت پرده، اقتصاد و دولت را کنترل می کنند، هدف قرار دهند.