در ایالات متحده روند انتخابات، تحت سلطهی پول، قدرت و رسانه های جریان اصلی در قالب گفتمان “مسئولانه” می باشد. این سلطه به طرق مختلف بیان می شود. تأثیر اهداکنندگان بزرگ در شکل گیری برنامه های کاری احزاب و مواضع نامزدها، شاید به طور واضح تر در پایبندی به تعهدات نامزدهای “حامی بی قید و شرط اسرائیل” و پرهیز از هرگونه انتقاد اساسی به بودجه نظامی یا عملکرد سیستم معاصر سرمایه داری نئولیبرال، احساس می شود. هر دو حزب سیاسی تابع اولویت ها، منافع و اعتقادات نخبگان سیاسی و اقتصادی هستند که اغلب خواسته های شهروندان را که از طریق نظرسنجی های عمومی بیان می شوند، نادیده می گیرند. رسانه های جریان اصلی و صفحات تحریریه و مجریان تلویزیونی آن ها، عموماً این توافق دو حزبی را منعکس می کنند و ارج می نهند؛ توافقی که بر گفتمان سیاسی، محدودیتهایی اعمال کرده است که به ندرت نقض می شوند، و طرفداری رسانه ای ایجاد می کنند که همه چیز را همانطور که هستند به ویژه در رابطه با مسائل ریشه ای حمایت میکند.
این تمایلات در رابطه با سیاست های خارجی که منتقدان ترقّی خواه برای شرکت در مباحث عمومی به ندرت به آنها دسترسی دارند، بارزترین و مشهودترین تمایلات هستند. دیدگاه های رسانه ای و مربوط به کنگره ایالات متحده با اجماعی شکل می گیرند که توسط نیروهای “دولت پنهان” موجود در بوروکراسی های ایالات متحده در بخش های اطلاعاتی، دفاعی و دیپلماتیک اداره می شود و نشان دهنده ارادت خاصی به پول، قدرت و رسانه است. عملکرد این روند سیاسی ضد دموکراتیک و غیر انتخاباتی در معاملات اخیر ایران و چین و به میزان کمتری، ونزوئلا و ترکیه مشهود است. هیچ توجّهی به سیاست های دیگری که به صلح، عدالت و احترام بیشتر در روش های مختلف حاکمیت و رویکردهای پیشرفته منجر شود وجود ندارد. این اقدامات سلبی در روشهای جایگزین ارتباط با جهان، اخیراً در رویکرد ایالات متحده در مقابل ایران و چین مشهود است. روابط با ایران بی دلیل تحریک آمیز است و اگر بایدن ترامپ را شکست دهد، ممکن است تا حدودی تعدیل شود، اما این تعدیل به طور اساسی نخواهد بود. همانگونه که در کمپین های ریاست جمهوری منعکس شده است، در روابط با چین، لغزشی به سوی تقابل ژئوپلیتیک (سیاست جغرافیایی)، مورد پسند هر دو حزب سیاسی است و اگر بایدن پیروز شود، ممکن است با شدت بیشتری این روابط دنبال شود، با فرض اینکه ترامپ به طور موثر مانع انتقال قدرت سیاسی نشود.
جنگ سرد دوم برای بشریت پرهزینه و برای ایالات متحده فاجعه بار خواهد بود، این در شرایطی است که همزمان با آن، سیاست های ملی، منابع و تلاش های دیپلماتیک باید همکاری های جهانی، راه حل های جهانی برای مشکلات جهانی را پیگیری و نقص های جدّی در زیرساخت های داخلی را رسیدگی کنند. بحران کوید COVID))، نواقص تضاد ملی را در مواجهه با یک چالش بهداشت جهانی برجسته کرد که این چالش می توانست توسط یک رویکرد بین المللی با همکاری بیشتر بر اساس اصل “همه ما در این زمینه باهم هستیم” این بحران را بسیار کاهش دهد.
با توجه به 50 واحد جداگانه فدرالیست که ایالات متحده را تشکیل می دادند، در سرتاسر تاریخ آن نگرانی قابل قبولی در مورد گسستگی سیاسی وجود داشت که آن را به لحاظ اقتصادی و تشریفات اداری به زحمت انداخت تا احزاب سیاسی را سازماندهی کند. چارچوب سیستم دو حزبی، بیشتر توسط گرایشات رسانه ای تقویت می شود تا صداها و مواضع حزب سوم مانند حزب سبز را از بحث های ملی محروم کند. همچنین حتی مشارکت در قانونگذاری تقریباً غیرممکن است زیرا کاندیدای حزب اقلیت باید با رای اکثریت در هر محدوده انتخاباتی پیروز شود؛ این بر خلاف سایر کشورهایی است که ۵٪ یا ۱۰٪ آراء حزب اقلیت را برای نمایندگی و تنوع بیشتر در برنامه سالانه ی دولت توانمند میسازد. (با این حال، در برخی شرایط باعث آشفتگی بیشتر برای دولت میشود). شاید مهمتر از همه، این حس عمومی باشد که رای به نامزد حزب سوم یک رای هدر رفته است چرا که تنها نامزدی ارزشمند است که از بین یکی از دو حزب غالب باشد.
در دهه های اخیر، اجماع دو حزبی با نگهداشتن احزاب کوچک در حواشی خارج از بحث های سیاسی، به خوبی انجام شده است. این امر باعث می شود که رضایت و توافق همگانی به عنوان تنها گزینه سیاسی معقول ظاهر شود. این کار گمراه کننده است و مشارکت شهروندان را توسط کسانی که اختلاف نظر دارند دلسرد می کند. در حقیقت، در خصوص اولویتهای آمریکا در نظامی گری جهانی و سرمایه داری غارتگرایانه، اعتراضاتی وجود دارد؛ بیشتر از آنچه که مشهود است امّا چنین اعتراضاتی فقط در برخی از نشریات و وبسایت های آنلاین تجدیدنظر طلب، بیشتر مورد توجه قرار می گیرند. برای به چالش کشیدن ویژگیهای ساختاری سیستم سیاسی آمریکا، بیشتر از نتایج انتخاباتی، به جنبشی احتیاج خواهد بود که برای نوسازی دو حزب سیاسی و درهم شکستن توافقات دو حزبی (که ریشه در جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم و رویارویی جنگ سرد با اتحاد جماهیر شوروی دارد) میبایست به اوج برسد. در حالی این اجماع در قرن بیست و یکم پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دوام آورده است که در قالب راه اندازی “جنگ علیه ترور”، مواجه با “جنگ تمدن ها” و اکنون حمایت از چشم انداز جنگ سرد جدید یا رویکرد براندازی رژیم در ایران تغییر شکل داده است.