مقدمه
امپریالیسم واژه پیچیدهای است که عمدتاً به نفوذ اقتصادی و ناشایست کشورهای شمال اطلاق میگردد و گاهی اوقات نیز از تعبیر «استعمار نو» درباره آن استفاده میشود. در این نظریه کشورهای غربی به سرکردگی آمریکا تمام تلاش خود را به عمل میآورند تا بر نهاد های مالی بین المللی در دنیا سلطه پیدا نمایند (Johnston, 2000, p. 375) رابرت کاکس امپریالیسم را «تسلط یک کشور بر دیگر کشورها با هدف تغییر رفتار خارجی آنها و تضمین حداقل اشکال پذیرفته شده از رفتار داخلی آنها» تعریف میکند. (Cox, 2004, pp. 585-608). پس جوهره اصلی امپریالیسم را میتوان سلطه یک کشور بر کشوری دیگر دانست که این سلطه از طریق مستقیم و یا غیر مستقیم و مبتنی بر مجموعهای از نظارت های نظامی ، سیاسی و اقتصادی اعمال میشود.
امپریالیسم رسانهای
پژوهشگران حوزه مطالعات رسانه و ارتباطات با ترویج نظریه وابستگی فرهنگی (که امپریالیسم فرهنگی نیز نامیده میشود) امپریالیسم رسانهای را به مثابه اسلوب جدیدی از غلبه، برای تقویت وابستگی کشورهای جهان سوم و بازداشتن آنها از توسعه یافتن (اگرچه نادانسته) میبینند. در دهه 1970 یک محقق انگلیسی به نام اولیور بوید بارت پیشگام مطالعه در زمینه امپریالیسم رسانهای نوشت: «در امپریالیسم رسانهای چهار زمینه خاص (مالکیت، ساختار، توزیع و محتوای وسایل ارتباطی) یک کشور تحت تأثیر ذاتی فشار های خارجی ناشی از منافع وسایل ارتباطی کشور یا کشورهای دیگر قرار دارند؛ بدون اینکه کشور تحت فشار، تأثیر نسبی متقابل بر کشورهای صاحب فشار وارد سازد.»
از این منظر، تنها اندکی از رسانههای بین المللی که در کشورهای غربی پایه گذاری شدهاند، بر تولید و توزیع جهانی فیلم، برنامههای تلویزیونی، موسیقی پاپ و انتشار کتاب تسلط کامل دارند. رابرت مک چنزی دربارة بازار جهانی رسانهها که در نتیجة فناوریهای جدید و آزادسازی صنایع رسانهای ملی ایجاد شده تحقیقاتی انجام داده است. از دیدگاه وی این بازار، انحصاری است و به دلیل هزینههای بالای تولید و توزیع، سطح سرمایه گذاری برای ورود به آن بسیار بالاست. شرکتها با فروش تولیدات مشابه در رسانههای مختلف، سود سرشاری کسب میکنند. کار های جانبی مختلفی ممکن است در کنار سریالهای تلویزیونی انجام شود؛ تجارت فیلم، عواید اضافی نیز به همراه دارد. به عقیده مک چنزی، شرکتهایی که از این نوع اشتراک مساعی برخوردار نیستند، توانایی رقابت در بازارهای جهانی را ندارند. (Mc Chesny, 2001, pp. 16-17)
از دیدگاه وی نظام رسانهای انحصاری بین المللی دو جنبه دارد: جنبه اول آن که شرکتهای رسانهای غالب عمدتاً هم آمریکایی هستند، با سرعتی سرسام آور همه نقاط زمین را در مینوردند و به واسطه شرایط داخلی آمریکا، تقریباً همه رقبای خود را در دیگر کشورها غافل گیر کردهاند. دومین جنبه، ادغام و تحکیم موقعیت آنها است. صنایع رسانهای بیش از پیش در حال تجمیع و تمرکزند و بازیگران اصلی این عرصه نیز شرکتهای متبوع این غولهای رسانهای هستند. به عنوان نمونه، بازار نشر کتابهای آموزشی آمریکا نیز در اختیار چهار شرکت اصلی است که در سال 1980، همین بازار در دست ده ها موسسه و شرکت بوده است. روند ادغام و تجمیع نیز روندی سریع است؛ تنها در نیمه نخست سال 2000، میزان ادغام رسانهها، شرکتهای ارائه خدمات اینترنتی، شرکتهای ارتباطی و مخابراتی، ارزشی معادل 300 میلیارد دلار داشته که این رقم سه برابر میزان ارزش در دوره مشابه سال 1999 و بسیار فراتر از ده سال پیش بوده است. (Ibid)
همچنین گزارش یونسکوی نوردسترنگ و واریس در سال 1974 کار اولیهای است که نشان میداد چگونه محصولات فرهنگی آمریکا نه تنها بازارهای جهان سوم، بلکه نمای فرهنگی کشورهای اروپایی را نیز تحت نفوذ قرارداده اند. (Nordenstreng, and Varis, 1974) به عقیده مولکاهی، سیل محصولات آمریکایی در کانادا این نگرانی مهم را ایجاد کرده که آیا «امکان نجات یک سبک ملی زندگی که از سبک آمریکایی اقتباس نشده باشد» وجود دارد یا خیر. (Mulcahy, 2002, p. 267) از جمله این محصولات میتوان به عرصه فیلم اشاره کرد که تولیدات هالیوود به نگرانی بسیاری از کشورها، تبدیل شده است. عرضه فیلمهای آمریکایی و برنامههای تلویزیونی این کشور به دیگر کشورها در سال 1999 با رشد 22 درصدی همراه شد و 125 فیلم برتر این سال،همه محصول هالیوود بودند. حتی کشوری مانند فرانسه که به عنوان کشوری ملی گرا و وابسته به فرهنگ خود شناخته میشود، 9 فیلم برترش، همگی تولید غولهای هالیوود بود. در ایتالیا نیز اقبال به فیلمهایی از این دست، به رکورد محصولات داخلی انجامید. در آمریکای لاتین نیز تلویزیونها در محصولات تولیدی غولهای رسانهای غرق شدهاند، حتی در جوامعی که مردم به فیلمهای با مضامین داخلی علاقمندند، این شرکتها نیز به تولید این محصولات روی آوردهاند. البته در سال های اخیر نیز اوضاع بهبود نیافته و هالیوود همچنان از منابع اصلی تاثیرگذاری بر سبک زندگی جهانی و منبع هویتی محسوب میشود.
جهانی شدن و امپریالیسم (فرهنگی- رسانهای) به مثابه مفاهیمی جهانی و بین المللی همراستا و هم جهت با یکدیگر در یک مسیر مشترک گام بر میدارند که هدف آنها گسترش و صدور ارزشها، باورها و اولویتهای سبک زندگی کشورهای مسلط (به ویژه آمریکا) در جهان جهت تسخیر افکار عمومی سایر کشورها میباشد. جهانی شدن و امپریالیسم فرهنگی-رسانه ای دو روی یک سکه هستند که در جهت همگون سازی، یکپارچه سازی، یکسان سازی دیگر فرهنگها اقدام مینمایند و هدف آنها تضعیف فرهنگهای بومی و محلی و استحاله آنها در فرهنگ جهانی است. برای مثال کالینیکوس جهانی شدن را مترادف امپریالیسم و شکلی جدید از امپریالیسم بدون مستعمره میداند (Callinicos, 2007, pp. 71-74) و یا در قاموس اندیشه چپ این طور عنوان میشود که دو مفهوم جهانی شدن و امپریالیسم دو روی یک سکه و قابل جمعاند؛ جهانی شدن مرحله سوم امپریالیسم، امپریالیسم بدون مستعمره، پروژه سیاسی نظام سرمایه داری و در خدمت تسلط امپریالی آمریکا دانسته میشود؛ تا جایی که از «جهانی شدن امپریالی» سخن گفته میشود. این نگاه (بدبینانه) به جهانی شدن مختص اندیشمندان چپ نیست و در میان طیف اندیشمندان دیگر نحلهها نیز دیده میشود.
پس بر مبنای نگاه مذکور جهانی شدن و امپریالیسم فرهنگی-رسانه ای روندهایی هستند که منجر به یکسانی و یکی شدن جهان (Unification) و همسان سازی (Homogenization) در قلمروهای فرهنگی، سیاسی اقتصادی میشود. تامیلسون در این زمینه میگوید «هر شاخصی را بگیرید، از لباس و غذا و موسیقی و فیلم و تلویزیون گرفته تا معماری (این فهرست فقط با آنچه که میخواهیم به عنوان کالای فرهنگی در آن بگنجانیم محدود میشود) همسانی به چشم میخورد و این واقعیت را نمیتوان نادیده گرفت که اکنون برخی سبکها، مارکها، سلیقهها و راه و رسمها، رواج جهانی یافتهاند و عملاً در همه جای جهان دیده میشوند. فرودگاههای بین المللی- این دروازههایی که علی القاعده باید ما را به تنوع فرهنگی رهنمون شوند- نمونه بارز این نوع (هماهنگی فرهنگی) هستند؛ نمونههایی که در سراسر جهان تقریباً یکسانند و سبکهای یک شکلی از مبلمان، سلیقههای غذایی بین المللی و طیف کاملی از مارکهای بین المللی آشنا در فروشگاههای اجناس معاف از عوارض را ارائه میدهند. در واقع، نمونههای مارکهای جهانی و شمایلهای فرهنگ توده وار- کوکاکولا، مک دونالد، اپل، ماکروسافت، آی بی ام، دالاس، مالبورو – کلیشه شده و حتی برخی از آنها مترادف خود سروری (هژمونی) فرهنگ غرب شدهاند. (تاملینسون, 1381, ص. 118)
روندهای مذکور همچنین به معنای به وجود آوردن روند «تک فرهنگیگرایی» جهانی (Mono-Culturalism) میباشند. بدین معنا که مردم در سراسر دنیا تحت تأثیر ارزشها، هنجارها و اعمال فرهنگی متأثر از فرهنگ هژمونیک جهانی هستند. «این موج فرهنگی چنان عظیم و نیرومند است که معمولاً با مقاومتی جدی روبه رو نمیشود. مقاومت فرهنگها و خرده فرهنگهای خاص موجود در جوامع مختلف اغلب با شکست روبه رو میشود و در برخی موارد هم فرهنگهای مختلف بدون هیچ مقاومتی در برابر فرهنگ جهانی تسلیم میشوند. حتی ضد فرهنگها و فرهنگهای مقاومت نیز از مقابله موثّر و کارآمد با امپریالیسم فرهنگی ناتوان هستند و دیر یا زود در فرهنگ جهانی ادغام یا به حاشیه رانده میشوند». (امیری, 1388, ص. 97)
این روند یکسان سازی به دلیل ایجاد تحولات ناخواسته در ساختار فرهنگی ملتها و بر هم زدن نسبت آن با سایر مؤلفههای محیطی، رشد و شکوفایی آنها را به مخاطره افکنده و نوعی گسستگی اجتماعی فرهنگی را موجب میشوند. برای مثال شولت معتقد است که «فرهنگهای گوناگون تسلیم تهاجم تلویزیون، گردشگری جهانی، زبان انگلیسی جهانی، عقاید مربوط به حقوق بشر جهانی، مصرف گرایی جهانی و سایر مداخلههای فوق قلمروی شدهاند که با سنتهای محلی مغایرت دارند. مؤسسات اقتصادی فرا جهانی مثل بانک توسعه بین المللی، سازمان بین المللی کمیسون های اوراق بهادار، سازمان توسعه و همکاری اقتصادی، سازمان جهانی تجارت و بانک جهانی به مسائل فرهنگی بی توجه هستند که این رویکرد، ویرانگریهای بی دلیلی را موجب شده است. در این زمینه، برخی از ناظران نگران این هستند که جهانی شدن ممکن است به موازات از بین برد تنوع زیستی، به نابودی تنوع فرهنگی منجر شود. حدود نیمی از زبانهایی که در حال حاضر در دنیا به کار میروند در معرض نابودی هستند، و برخی از زبان شناسان پیش بینی میکنند که بیش از 90 درصد زبانها طی یک قرن آینده از بین خواهند رفت». (شولت, 1382, ص. 281)
نتیجه گیری
پس در مجموع میتوان این طور نتیجه گرفت که مفاهیم جهانی شدن و امپریالیسم (فرهنگی-رسانه ای)، همراستا با یک دیگر همه فرهنگها را به نفع یک فرهنگ غالب آمریکایی یا اروپایی وادار به عقب نشینی کرده و زمینه زوال و اضمحلال تدریجی آنها را فراهم ساخته است. به بیان دیگر، مفاهیم مذکور به دلیل ویژگی عام گرایانه و جهان شمولشان، با هر نوع خاص گرایی و تمایز، از جمله خاص گرایی فرهنگی، سرستیز داشته و هم زیستی با آن را در هیچ سطحی بر نمیتابند. به تعبیر دقیقتر، جهانی شدن در راستای امپریالیسم فرهنگی-رسانه ای در صدد تعمیم یک نوع خاص گرایی فرهنگی (به نام غرب گرایی یا آمریکایی شدن) به کل جهان و غلبه آن بر خاصهای متکثر و متنوع موجود است. از این رو، جهت گیری و اقتضای طبیعی آنها به سمت یکپارچه سازی یا یکسان سازی فرهنگی معطوف میباشد. از طرف دیگر جهانی شدن و امپریالیسم فرهنگی-رسانه ای نه تنها باعث غنا و اعتلا و در عین حال پالایش و تثبیت فرهنگهای ملی، بومی و محلی نمیشوند بلکه سبب بحران، تضعیف و در نهایت از بین رفتن فرهنگهای بومی و محلی میگردند.
Callinicos, A. (2007). Globalization,Imperialism and Capitalist World System. In D. H. eds., Globalization Theory: Approaches and Controversies (pp. 71-74). Cambridge: Polity Press.
Cox, M. (2004). Empire, Imperialism and the Bush Doctrine. Review of International Studies, 585-608.
Johnston. (2000). The Dictionary of Human Geography. Malden: Blackwell.
Mc Chesny. (2001). Global media,neoliberalism, and imperialism. Monthly Review (APW), 52.
Mulcahy, K. V. (2002). Cultural Imperialism and Cultural Sovereignty: U.S.-Canadian Cultural Relations. Journal of ArtsManagement, Law & Society 31, 79-265.
Nordenstreng, and Varis. (1974). Television Traffic: A One-Way Street? Paris: UNESCO.
امیری, ح. ب. (1388). سلطه فرانوین فرهنگی. نامه پژوهش فرهنگی, 97.
تاملینسون, ج. (1381). جهان شدن و فرهنگ. تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی.
شولت, ت. م.-ج. (1382). نگاهی موشکافانه بر پدیده جهانی شدن. تهران: علمی و فرهنگی.