1. امنيت هستيشناختي
نظريه امنيت هستيشناختي در روابط بينالملل برگرفته از نظريه وجود انساني آنتوني گيدنز است. اساس بحث اين است که دولتها، و نه فقط افراد به همان ميزان که دغدغه تأمين امنيت فيزيکي دارند، نگران امنيت وجودي خود هم هستند. امنيت هستيشناختي چنان چه جنیفر ميتزن ميگويد، امنيت بدن[1]نيست، بلکه امنيت «خود[2]» است. اينکه چه کسي هستيم و هويتمان چيست ؟ البته بدون بدن، هيچ خودي وجود ندارد، اما اين هم کاملا درست است که بدون درک ثابتي از خود، کسب اطمينان از امنيت بدن ممکن نيست. جنیفر ميتزن نياز قطعي هويت را در تناسب اقدامات و کنشها با هويت ميداند. عدم قطعيت در اين مسأله، به مثابهي تهديدي عليه اقدام عقلاني و هويت تلقي ميشود. غلبه بر اين هراس ناشي از عدم قطعيت از طريق عاديسازي روالها[3] و عادتهاي جاري صورت ميگيرد. درواقع، امنيت هستيشناختي بر نياز کشورها به منزلهي يک واحد منسجم و يکپارچه به تجربه هويتي مستمر و پايدار و نه دائماً در حال تحول اشاره دارد.
1-1. امنيت هستيشناختي در سطح فردي
امنيت هستيشناختي چنانچه گيدنز بيان ميکند؛ داشتن پاسخهايي در سطح ناخودآگاه و خودآگاه عملي براي پرسشهاي وجودي بنيادين که همه آدمها در زندگي روزمره با آن روبرو ميشوند. ايمان به موجوديت مستقل اشخاص که امنيت وجودي متضمن آن است، سرچشمهي اضطراب يا احتمال فرا رسيدن آن است. در واقع پرسشهاي وجودي با تأکيد بر چيستي هويت شخص، ضمن تأکيد بر تمايز هويت اشخاص و اشياء اين هويت را برحسب ماندگاري در زمان مورد توجه قرار ميدهند. هويت شخصي همان «خودي» است که شخص آن را به عنوان بازتابي از زندگينامهاش ميپذيرد.
در نظريه وجود انساني گيدنز، هويت از جايگاه بالايي برخوردار است، در کارهاي اريکسون هويت به عنوان مکانيسم کنترل کنندهي تشويش و اضطراب و تقويت کنندهي اعتماد در واکنش به تغييرات سريع و در هم گسيخته تعبير ميشود. گيدنز به پيروي از اريکسون، هويت فردي را شامل احساس مداومي از روايت زندگي خود، که بر مبناي آن فرد ميتواند روايت منسجمي از تولد تا مرگ براي خود تصور کند، میداند.
٢-١. هويت، کنش و عدم قطعيت
در نظريه امنيت هستيشناختي، هويت و کنش متأملانه به تقويت همديگر ميپردازند. هرچند عدم قطعيت به عنوان يک نيروي «تهديدزا» تلقي ميشود. امنيت هستيشناختي، امنيت نفس و شخصيت است که احساس ذهني و رواني را ايجاد ميکند: «کيست ؟» که کنش و انتخاب را شکل ميدهد. اساس تحقق تمنیت هستيشناختی یک هويت ثابت و تعريف از آن است که کنش را ممکن ميکند، کنش هم به نوبه خود هويت را حفظ و تثبيت ميکنند. بازيگران و کنشگران از عدم اطمينان و قطعيت به عنوان تهديد هويتي مضطرب ميشوند، زيرا عدم قطعيت، هويت و تعريف از خود، واکنش برخاسته از آن را خنثي ميکنند، تعيين اهداف را با مشکل مواجهه کرده و درنهايت مفهوم امنیت هستیشناختی و عامليت را مخدوش ميکنند.
هويت جمعي و اينکه «ما کي هستيم ؟» را نميتوان بر مبناي نظرسنجيها، اساطير و افسانههاي باستاني، موسيقي و معيارهاي تاريخي ارزيابي کرد (هرچند در کنش بيتأثير نيستند). هويت بر مبناي کنشگري و امنیت هستیشناختی است که ارزيابي ميشوند. «ما» براساس آن چه که تصميم ميگيريم و برميگزينيم «هستيم». آن حاصل کنشگري، گزينش و امنیت هستیشناختی انسانهاست و نه ويژگي جامعه وراي اقدام افراد. اين برخلاف ادعاي ويور است که ميگويد «جامعه بنابر تعريف، هويتي دارد، مردم آن را انتخاب نميکنند، آن را به رسميت ميشناسند و به آن تعلق دارند». نکته مهم اين است که هويت خصلتي شيء شده ندارد، ما از ميان هويتهاي مختلف دست به گزينش ميزنيم. گيدنز معتقد است: «موجود انساني بودن » بدان معناست که عملاً در تمام حالات و زمانها، هر تعبير و تفسيري که داشته باشيم، بدانيم که کي هستيم ؟ و چرا اينگونه عمل ميکنيم. از اين چشمانداز توافقات اجتماعي پديد آمده و بازتوليد شده در فعاليتهاي روزمره به عنوان بخشي از «استمرار» ترتيبات زندگي زير نظارت و کنترل عامل و کارگزار قرار ميگيرد. به عبارتي اين، نظارت و آگاهي در «چه ميکنمهاي» کارگزار است.
٣-١. روال[4]هاي عادي؛ اطمينان و اعتماد بنيادين
بازيگران اعم از افراد انساني و دولتها هنگامي که با تشويش و اضطراب وجودي ناشي از عدم قطعيت و بيثباتي معرفتي و شناختي روبرو ميشوند، تلاش ميکنند با عاديسازي روالهاي جاري و عادي بر آن غلبه کنند. خانم ميتزن براي غلبه بر عدم اطمينان و قطعيت از استراتژي عاديسازي استفاده ميکند. از نگاه او عاديسازي عدم قطعيت راديکال را کنترل و نرم ميکند، محيط تهديدزا را تحت کنترل شناختي و معرفتي قرار ميدهد و بنابراين کنش و اقدام امکان پذير ميشود. عاديسازي شرايطي را فراهم ميکند که در آن کنشگران احساس اطمينان شناختي ميکنند. اين استراتژي، بينظمي، اضطراب و آشفتگي ناشي از عدم قطعيت را حل ميکند و از اين طريق کنشگران را مجاز ميکند تا معنا و مفهوم از خود و هويت را حفظ کنند. گيدنز اعتماد و عادتهاي روزمره را ناشي از اولين تجربههاي کودک از مراقبين خود ميداند. از همان روزهاي اول زندگي، امور روزمره نقش مهمي در شکلگيري روابط کودک- والدين ايفا ميکند. اين امور روزمره که در جريان زندگي ادامه مييابد، مدام توليد و بازتوليد ميشود و با احساس امنيت وجودي فرد پيوند ميخورد. حفظ عادتها و روالهاي روزمره، خاکريز حمايت کنندهايي در برابر اضطرابهاي تهديد کننده تلقي ميشود.
٤-١. نظام اعتماد پايه
براساس نظريه امنيت هستيشناختي، کنشگران در شرايط عدم قطعيت[5]، آشفتگي و اضطراب وجودي، استراتژي عاديسازي تعاملات اجتماعي را در دستورکار قرار ميدهند. به مجموعهي اين روالها و عادتهاي روزمره فردي شده که کنشگران به آن شکل ميدهند، نظام اعتماد پايه اوليه و بنيادين گفته ميشود. نظام اعتماد پايه کنشگران را قادر ميسازد تا هويت خود را به شکل منسجم تعريف کنند. خودي، همراه با هويت و منافع معين. عادتهاي نظام اوليه و پايه در برابر آشفتگي و اضطراب رواني، همانند يک سد محکم عمل ميکنند.
از منظر نظريه امنيت هستيشناختي دو نوع نظام اعتماد پايه وجود دارد که بازتابدهنده دو نوع نگرش بالقوه به روالهاي جاري و يا دو نوع امنیت هستیشناختی است. اين دو نوع عبارتند از نظام اعتماد پايه متصلب يا نابهنجار و نظام اعتماد پايه سالم يا منعطف. بنابراين، روالهاي جاري يا فينفسه هدف تلقي ميشوند و يا به عنوان ابزار دستيابي به هدف.
٢. دولتها و امنيت هستيشناختي
چنانچه ذکر شد، گيدنز امنيت هستيشناختي را در سطح فرد مورد تحليل قرار ميدهد، اين ديدگاه در سالهاي اخير توسط کساني مانند جنيفر ميتزن، برنت جياستيل و… در روابط بينالملل بکار گرفته شده است. طرفداران اين نظريه معتقدند همانگونه که انسانها نيازمند «احساس» امنيت وجودي هستند و در سراسر زندگي به دنبال فهم ثابت و استواري از خود هستند، به همان ميزان دولتها هم به عنوان کنشگران اجتماعي علاوه بر تأمين امنيت فيزيکي، منافع ملي، پيشينه سازي قدرت مادي و… همواره به دنبال امنيت «هويت » خود به عنوان يک کل يک پارچه هستند.
جنیفر ميتزن اینگونه استدلال میکند که امنيت هستيشناختي براي دولتها، مهمتر از امنيت فيزيکي است. زيرا هويت دولتها به آن وابسته است. امنيت هستيشناختي، نگرش دولت به خود و تصويري که دولتها ميخواهند ديگران از آن داشته باشند را به منصهي ظهور ميرساند. به عبارتي«هويت» دولتها که براساس روايت[6] تکوين يافته از خود در طي زمان شکل گرفته است، کنشهاي سياست خارجي در عرصه روابط بين دولتها را امکان پذير ميکند. تشويش و اضطراب وجودي زماني براي دولتها مفهوم پيدا ميکند که آنها متوجه شوند کنشهايشان با هويت و روايت تکوين يافتهي «خود» سازگاري ندارد. نکته مهم در نظريه امنيت هستيشناختي اين است که دولتها به عنوان کارگزاراني اجتماعي، به دنبال کنشهاي اجتماعي هستند که نيازهاي هويتي آنها را تأمين کند. اگرچه پيگيري اين کنشها ممکن است به منافع فيزيکيشان خدشه وارد کند. ميتزن استدلال ميکند که ما اغلب فکر ميکنيم که دولتها ميخواهند از منازعات فرار کنند، اما مواردي مانند جنگ سرد و منازعه ي طولاني فلسطين و اسرائيل وجود دارند که به شدت به منازعه وابسته بوده و هستند؛ در اینجا يک رئاليست مسأله را در معماي امنيت ريشهيابي ميکند اما به منظور اينکه درک شود چگونه يک منازعه براي مدت پنجاه سال ادامه مييابد، بايستي عينکي «هويتي» بر چشم زد. اساسا منازعه، مناقشه و کشمکش در اين شکل روابط، روالمند شدهاند.
يک واقعگرا بر این باور است که دولتها خواه امنيت طلب باشند- برخورداري از امنيت در شرايط حفظ وضع موجود – و خواه قدرت طلب باشند- داراي تمايلات توسعه طلبانه- تضاد، کشمکش و منازعه محصول طبیعی برونزاد تعاملات بینالمللی است. يک نورئاليست هم، مسأله تضاد را در نتيجه ي فشارهاي ساختار ميداند که در اين شرايط، اصل، منطق خودياري است. اما نظریه امنيت هستيشناختي، شکلگيري، استمرار و حتي پايان مناقشه رادر«نياز هويتي» کارگزاران و در نتيجه تعاملات ميداند. بدين ترتيب از نگاه امنيت هستيشناختي، مرجع امنيت، هويت فردي و ملي است، دفاع از من مجازي و تصوير ذهني جمعي است. حفظ و صيانت از تصوير ذهني که هر جامعه از خود دارد، موضوع محوري امنيت ملي است و هرگونه تغيير و تحول در اين من مجازي و نگاه ذهني جمعي از نگاه امنيت هستيشناختي به تشويش و اضطراب فردي و ملي منجر ميشود ميتوان نتيجه گرفت که رفتارها وکنشهايي که با هويت ملي، نگاه ذهني جمعي سازگار نباشد به شرم منجر ميشود.
3. تهدیدات هستی شناختی
در نظريه امنيت هستيشناختي، نقطه ي مقابل اعتماد، اطمينان، قطعيت و امنيت وجودي، احساس اضطراب، تشويش و نگراني وجودي قرار ميگيرد. اضطراب و تشويش وجودي در نگاه سازهانگاران هم مورد تأکيد قرار گرفته است. ونت تبيين ميکند که مردم چگونه احساس رضايتمندي ميکنند مادامي که نيازهاي عاطفيشان برآورده ميشود و چگونه اضطراب، ترس و احساس محروميت ميکنند، مادامي که اين نيازهاي عاطفيشان برآورده نميشود. ونت نياز به امنيت وجودي را در کنار نيازهاي مادي، زمينهساز اعتبار بخشي به «خود» ميداند.
گيدنز معتقد است خودآگاهي عملي که پايهي شناختي احساس امنيت وجودي را شکل ميدهد خصلت بارز رفتار انساني در اغلب فرهنگهاست. در جريان عادي زندگي روزمره، امنيت وجودي برحسب نوعي قرارداد اجتماعي – روالمند شدن رفتارها- تأمين ميشود. تجربه نشان داده است کسانيکه از اين قراردادها تخطي کرده اند، نوعي تشويش و اضطراب دروني آنها را فراگرفته است. تشويش و اضطرابي که در جريان امور روزمره پشت قراردادهاي اجتماعي به طرزي اطمينان بخش مهار شده است. از منظر گيدنز، اضطراب همبستهي طبيعي هر نوع خطر است. احساس اضطراب از اوضاع و احوال آشفته، مغشوش و سردرگم ناشي ميشود. به عبارتي، اضطراب در شرايطي رخ ميدهد که اعتماد و اطمينان که شرط ايجادکنندهي امنيت خاطر است وجود نداشته باشد. اضطراب حالتي ذهني است که در عميق ترين شکل به احساس ندامت منجر ميشود.
شرم، ريشههاي عزت و اعتماد به نفس را ميسوزاند. احساس اضطرابي که از ناشايستگي خود شکل ميگيرد بشدت به ناامني وجودي ميانجامد. زيرا کنشگر «مضطرب» است که از هويت، روايت و زندگينامه خود نتواسته است در برابر فشارهاي بيروني محافظت کند. بنابراين روي ديگر سکه اعتماد و امنيت وجودي، اضطراب و شرمساري است.
در واقع، غفلت از تهديدهايي که متوجه امنيت وجودي و هويتي هستند، هزينههاي سنگيني را به بار ميآورد. شرم استعاره اي براي بيان اين است که چگونه گسستهاي هويتي دولتها را وادار به اقدامات و کنشهايي که مخالف منافع رئاليستياند ميکند؛ شرم در سطح دولتي به معناي نگراني دولت از توانايي منطبقسازي اقدامات گذشته و يا آينده در مورد روايتي است که دولت از آن به منظور توجيه رفتار خود استفاده کرده است. در تفسير عمليات شرمگونه دو عامل بسيار مهم است. يکي نگاهي گذشتهنگر و سير وقايع گذشته و از اين جهت شرم رابطهي خاصي با تاريخ و حافظه تاريخي دارد. و ديگري تواناييهاي مادي و قابليت يک دولت در جلوگيري از اقدام مضطربکننده و شرمگونه است. در شرايطي که تصور ميکنيم نميتوانيم چيزي را تغيير دهيم اضطراب کمتري توليد ميشود. اما در شرايطي که ميتوانيم کاري بکنيم و به گونهاي ديگر اقدام کنيم، اضطراب بيشتري توليد ميشود.
4. مؤلفههاي هويت بخش ايران
در عصر جمهوري اسلامي ایران، هويت و روايت بيوگرافيک با محوريت گفتمان اسلامگرايي معرفي ميشود و ديگر مؤلفههاي هويت بخش در ارتباط با اين مؤلفهي محوري معنا و مفهوم مييابند. هرچند که بيتوجهي به هر کدام، هزينههاي سنگين به همراه دارد. طبيعي است که در هر موردي از سياست خارجي ايران مؤلفههاي هويت بخش نمايان شود. هويت حمايت از مستضعفين و مظلومين منجر به حمايت همهجانبه از ملت فلسطين شده است. شرم در اين مورد ويژه زماني شکل ميگيرد که اين هنجار در سياست خارجي ايران کمرنگ شود يا مورد غفلت قرار گيرد. مبارزه با رژيم صهيونيستي، مبارزه عليه استکبار جهاني، ظلم ناپذيري، عدم مداخله در امور ديگر کشورها، امتگرايي، حمايت از جنبشهاي آزادي بخش، رفاه و پيشرفت، الگوبخشي به ديگر مسلمانان، تشکيل امت واحدهي جهاني و بازتوليد فرهنگ و تمدن ايراني از هنجارهاي هويت بخش در سياست خارجي ايران هستند و هرگونه غفلت از آنها به توليد شرم منجر ميشود.
4-1. فرهنگ ايران باستان يا باستان گرايي
از مهمترين خصلتهاي فرهنگي ايران در طول تاريخ، استمرار مؤلفههاي هويتي- فرهنگي عليرغم رفت و آمدها، حمله و هجومها و شکست و پيروزيهاست. در فرهنگ باستان ايران، اسطوره از جايگاه بالايي برخوردار است. اسطوره نوعي تبيين گذشته است که فرضيه مجازي را جايگزين تحليل علمي ميکند و ناخودآگاه را به خودآگاه جمعي پيوند ميزند. اسطورهها در فرهنگ ايران از راز آفرينش تا بالاترين سطوح مسائل سياسي- اجتماعي را تبيين ميکنند و همواره بخشي از باورهاي مردم را شکل ميدهند. تأثير اين نگرش در پيکار عملي در عصر جمهوري اسلامي نمود مييابد. در اين راستا وقتي کسي، چيزي و يا مسأله اي به عنوان محور شر و زشتي تلقي ميشود مبارزه عليه آن ضرورت مييابد. تلقي از آمريکا به عنوان شيطان بزرگ و مناقشه پايدار عليه آن در اين جهت ارزيابي ميشود. گفتمان جمهوری اسلامی بر این نکته تأکید میکند که مشکلات بشر در طول تاريخ به خاطر اين است که قدرتهايي خود را از ولايت الهي خارج کردهاند و کسي که از ولايت الهي خارج شود تحت ولايت شيطان قرار ميگيرد. ريشه تجاوزها، تبعيضها و کينههاي تاريخ در اين است که تمام قدرتها (و در رأس آنها آمريکا) خود را تحت ولايت شيطان در آوردهاند» و همين تلقي از سازمانها، نهادها و نظام بينالملل و در رأس آنها شوراي امنيت که همواره «ناعادلانه و تبعيض آميز» عمل ميکنند را دارد.
در کنار خصلتهاي فرهنگي بايستي به جلوههاي شکوه و عظمت ايران در اعصار گذشته هم نگاه کرد. گستره ي وسيع امپراطوري هخامنشي از ماوراي ترکستان تا بلاد يونان و از هند تا حبشه را در بر ميگرفته است. تمدن ايران يکي از غنيترين تمدنهاي تاريخ بشري است. حدود ٢٥ قرن قدمت تاريخي و فرهنگي آن را در ميان ساير تمدنها بينظير جلوه داده است. به گفتهي يکي از تاريخ نگاران: «ايرانيان اولين ملتي بودند که امپراطوري جهاني به وجود آورند. روح عدالت و آزادمنشي که تا آن زمان بر بشر مجهول بود را بسط و اشاعه دادند».
4-2.اسلام گرايي يا فرهنگ اسلامي
اسلام گرايي و مؤلفههاي اساسي که در بطن آن قرار دارند اگرچه با ورود به ايران و رسمي شدن مذهب تشيع در عصر صفوي به مهمترين مؤلفههاي هويت بخش ايران تبديل شد، اما بايد اشاره کرد هويت ديني- مذهبي با تاريخ ايران بيگانه نيست. در واقع تمدن ايراني با پذيرش اصول فرهنگ اسلامي و بومي کردن مؤلفههاي اساسي آن مانند عدالت، احترام، کرامت و برابري، اصل تولي و تبري، در مرحله بعد با حاکم کردم اين مؤلفهها بر جهتگيري رفتاري خود، به پذيرش آنها اقدام ميکند.
اين اصول به خلق ذهنيت خود ايرانيان منجر شد. در ساختيابي «خود» اسلامي ايرانيان مؤلفههاي اساسي عبارتند از:
الف. رابطه ي وثيق دين و سياست؛ اثر فوري تأثير دين و جهتگيري در امر سياسي در عرصه ي روابط خارجي، ترسيم دوستان و دشمنان و تقسيم بندي جهان نه بر مبناي مرزهاي ملي و منافع ملي بلکه با خصلتي ايدئولوژيک محور است. مباحثي مانند دارالاسلام، دارالکفر و… ريشه در اين نگرش دارند. سرزمين ايران در اين نحوه نگرش در درون هويت کلان «اسلامي» جاي ميگيرد. مشروعيتزدايي از نظام بينالملل، نگاه به قدرتهاي بزرگ به مثابهي دارالکفر، ظلم ستيزي، تجديدنظري طلبي، مبارزه عليه استکبار همگي نتايج اين نگرش است. نگرشي که به تعارض واقعگرايي و آرمانگرايي در مقاطعي از سياست خارجي ايران منجر شده است.
ب. قاعده نفي سبيل که نمود آيه شريفه «لن يجعل الله للکافرين علي المومنين سبيلا» سوره نساء آيه ٤١ است که از مهمترين مؤلفههاي هويت ساز فرهنگ اسلامي است. مهمترين اثر آن در عرصه سياست خارجي نفي سلطه بيگانگان، مبارزه با سلطهگري و عمل گرايي در سياست خارجي به منظور جلوگيري از نفوذ بيگانگان در سياست داخلي و عرصههاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي کشور است.
ج. مقاومت، پايمردي، جهاد، شهادت طلبي و فرهنگ ايثار و رشادت در هويت اسلامي جايگاه برجسته اي دارد. ثنويت خير و شر در عصر باستان به تقابل مظلوم و ظالم، عدالت و بيعدالتي، کافر و مسلمان و… تبديل شده است.
نمود بارز آن مقاومت ٨ ساله در جنگ تحميلي است. در مناقشه ي هسته اي مقاومت در برابر تحريمها، تهديدها، فشارها، شهادت دانشمندان هسته اي ريشه اي عميق در فرهنگ عاشورايي دارد. گويي در اين عرصه، فرهنگ مقاومت، شهادت و عدالت طلبي و مبارزه با بيعدالتي در دوره ي عاشورايي باز توليد شده است.
بنابراين يکي از مهمترين مؤلفههاي هويت ساز ايران، فرهنگ اسلامي و مصاديق آن است. اين مؤلفه به عنوان بخش عظيمي از روايت بيوگرافيک ايران تلقي ميشود. در هر مسأله اي از سياست خارجي چنانچه در مسير اين روايت تعريف شده حرکت کنيم، امنيت وجودي ما باز توليد ميشود. غفلت، دوري و فاصله گرفتن از آنها به تشويش، اضطراب و ناامني وجودي ميانجامد.
5. تبیین مولفههای امنیت هستیشناختی جمهوری اسلامی ایران
با ورود اسلام به ايران و پذيرش آن توسط ايرانيان، منبع فرهنگي و هويتي جديدي براي ايرانيان شکل گرفت. اين منبع هويتي يعني اسلام که در قالب مذهب تشيع در ميان ايرانيان پذيرفته شد، در حوزه سياست خارجي ايران نيز تأثيرات بسياري برجاي گذاشته است. با تشکيل نظام جمهوري اسلامي، جوهره سياست خارجي ايران تغيير يافت. در همه نظامهاي سياسي و حکومتي جهان، قانون اساسي بالاترين سند و منبع سياسي رسمي نظام است. چهارچوبها و کليات و حدود و ثغور سياست خارجي هر کشور نيز در همين سند مشخص و معين مي شود. در نظام جمهوري اسلامي ايران نيز، قانون اساسي معتبرترين سند و غنيترين منبع سياست خارجي است و در گوشه و کنار اصول و فصول اين قانون، رهنمودي براي تعيين سياست خارجي و همچنين شاخصي از سياست خارجي بررسي و عرضه شده است.
در اصول مندرج در فصل دهم که مربوط به سياست خارجي ميشود، همچنين در فصول اول(اصول کلي)، چهارم(اقتصاد و امور مالي)، ششم (قوه مقننه )، هشتم (رهبري)، نهم (قوه مجريه ) که اصولي در رابطه با سياست خارجي دارند، نقش ارزشها و هنجارهاي اسلامي به وضوح قابل مشاهده است. بر اساس بند ١٦ اصل سوم قانون اساسي، تنظيم سياست خارجي کشور بايد بر اساس معيارهاي اسلام، تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان و حمايت بي دريغ از مستضعفان جهان صورت گيرد.
اصل ١٥٢، سياست خارجي ايران را بر اساس نفي هرگونه سلطه جويي و سلطه پذيري، حفظ استقلال همه جانبه و تماميت ارضي کشور، دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدم تعهد در برابر ابرقدرتهاي سلطه گر و روابط صلح آميز متقابل با دول غيرمحارب استوار مي سازد. بر اساس اصل ١٥٤، جمهوري اسلامي ايران سعادت انسان را در کل جامعه بشري، آرمان خود مي داند و استقلال، آزادي و حکومت حق و عدل را حق همه مردم جهان مي شناسد.
بنابراين در عين خودداري کامل از هرگونه دخالت در امور داخلي ملتهاي ديگر، از مبارزه حق طلبانه مستضعفين در برابر مستکبرين در هر نقطه از جهان حمايت مي کند.
ساير اصول برگرفته شده از قانون اساسي جمهوري اسلامي در مورد سياست خارجي به شرح زير است :
- تنظيم سياست خارجي کشور بر اساس معيارهاي اسلام(اصل ٣)
- حمايت از مبارزات حق طلبانه مستضعفين در برابر مستکبرين (اصل ١٥٤)
- خودداري از هرگونه دخالت در امور داخلي ملتهاي ديگر(اصل ١٥٤)
- تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان(اصل ٣)
- ائتلاف و اتحاد ملل اسلامي و وحدت جهان اسلام(اصل ١١)
- نفي هرگونه ستمگري و ستم کشي(اصل ٢)
- نفي هرگونه سلطه گري و سلطه پذيري(اصل ٢)
- جلوگيري از سلطه اقتصادي بيگانه بر اقتصاد کشور(اصل ٤٣)
- استقلال سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي(اصل ٢ و ٣)
- طرد کامل استعمار(اصل ٣)
- جلوگيري از نفوذ اجانب (اصل ٣)
- روابط صلح آميز متقابل با دول غيرمحارب(اصل ١٥٣)
- اعطاي پناهندگي به پناهجويان سياسي ساير ملل از جور دولتهايشان(اصل ١٥٥).
آنچه از اين اصول بيش از ساير مفاهيم قابل استفاده و استنباط است، ماهيت و جوهر جهانشمول و برونمرزي و فرامليتي و اسلاموطني آرمانهاي تبيين شده در آن است که حتي سعادت انسان در کل جامعه بشري را به عنوان هدفي براي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران و در کل نظام جمهوري اسلامي تعيين نموده است.
در واقع مجموعه اين اصول يک چارچوب نگرشي براي سياست خارجي ايران فراهم کردهاند که از درون آن به دنيا نگريسته ميشود. چنانچه از منظر فقه اسلامي به جهان نگاه شود، نظام بينالملل مرکب از واحدهاي ملي نبوده، بلکه متشکل از دو قلمرو دارالکفر و دارالاسلام يا دو قلمرو استکبار و استضعاف است.
بنابراين از آنجا که انقلاب اسلامي ايران داراي ويژگي اسلامي، جهانشمولي، فرهنگي و مردمي است، جمهوري اسلامي ايران نيز داراي هويتي اسلامي است و بر اساس همين هويت اسلامي، رسالتي فرامرزي براي خود، به ويژه نسبت به مسلمانان جهان قائل شده و جهتگيريها و سياستهاي خود را در اين راستا تنظيم کرده است.
در واقع وقوع انقلاب اسلامي در ايران، باعث تکوين هويت جديدي براي اين کشور در عرصه داخلي و بينالمللي گرديد، هويتي که مهمترين ساختار بيناذهني قوامدهنده به آن، هنجارهاي نشأت گرفته از فرهنگ ايراني-اسلامي بود. هويتي که براي دولت جمهوري اسلامي ايران علاوه بر وظيفه صيانت از استقلال و منافع ملي کشور دربردارنده مسئوليتها و تکاليف فراملي در چارچوب نقشهاي متعدد است و يک نظام ارزشي- قضاوتي يا يک قالب فکري (پارادايم) جديد پديد آورده و بدين ترتيب ملاکهاي متفاوتي را براي «خوديها» و «دگرها» در عرصه ملي و فراملي براي ايران ايجاد ميکند.
طبق اين برداشت جهان بيرون کاملا دووجهي و دوگانه است و به دارالاسلام و دارالکفر يا قلمرو مستضعفان و مستکبران تقسيم ميشود. در اين ميان ايران به عنوان امالقري جهان اسلام يا الهامبخش جهان اسلام، و غرب به ويژه آمريکا به عنوان نماد توسعه طلبي، بيعدالتي، جهانخواري و به طور کل نماد باطل تعريف ميشود.
در سياست خارجي هنجارها و منافع بيناذهني مشترک در داخل منجر به تکوين و انسجام هويت ملي ميشود و همين امر موجب شکلگيري منافع ملي يک دولت و همچنين جهتگيري سياست خارجي يک کشور در عرصه بينالمللي ميشود. هويتها، تصور هر دولت از نقش خود در روابط بينالملل و منافع آنان را شکل ميدهد و بر اساس اين منافع، رفتارها و اقدامات سياست خارجي به وجود ميآيد. به عبارت ديگر، هويتهاي اجتماعي، برداشتهاي هر دولت از خود و تعريف «خود» به عنوان دوست يا دشمن «ديگري«، نقش مهمي در ساخت نوع منافع آن دارد؛ بنابراين، علت اصلي تفاوت يا تشابه رفتار کشورهاي مختلف در حوزه سياست خارجي نيز متأثر از فهم آنان از هويت ملي است. بر اين اساس، انگيزه امنيت هستيشناختي در رفتار سياست خارجي کشورها از جمله جمهوري اسلامي ايران از رابطه وثيق عدم قطعيت و بياعتمادي با هويت نشأت مي گيرد.
عدم اطمينان و عدم قطعيت، اقدام و کنش را مشکل مي کند؛ زيرا کنشگري در سياست بينالملل، نيازمند يک محيط شناختي و معرفتي باثبات است. در شرايطي که کشور از خواستههاي خود خبر نداشته باشد، نمي تواند به طور منظم و مرتب بين ابزار و اهداف خود رابطه معنادار برقرار کند و اطمينان و يقين ندارد که چگونه اهداف خود را پيگيري و تأمين کند. به علت اينکه اهداف قوامبخش و تکوين کننده هويت هستند، عدم يقين و اطمينان شديد و عميق، هويت کشور را ناامن ميکند. کشورها اين اطمينان و قطعيت را از طريق ايجاد رويههاي عادي و عادتهاي جاري و همچنين هويتهاي جمعي چون مليگرايي و مذهب به وجود ميآورند. بنابراين هويت به معناي شخصيت و ماهيت نظام سياسي جمهوري اسلامي در کانون مفهوم امنيت هستيشناختي قرار ميگيرد؛ چون با استمرار به دور از تشويش اين شخصيت و ماهيت، امنيت هستيشناختي تحقق پيدا ميکند. هر هويت خاصي که يک کشور براي خود تعريف ميکند، يک نقش ملي معيني را ايجاب ميکند که خود منافع خاصي را دربر دارد و منافع ديگري را نيز مستثني ميسازد. مفهوم نقش ملي را ميتوان تعريفي دانست که سياستگذاران از انواع متداول تصميمات، تعهدات، قواعد و اقدامات مناسب براي دولتشان و وظايفي که بايد در شرايط گوناگون جغرافيايي و موضوعي ايفا کند، به عمل مي آورند.
ايران به دنبال انقلاب اسلامي، دو نقش هويتي را در برابر ساير بازيگران نظام بينالملل برگزيده است. اولين نقش، نقش کشور اسلامگراست و دومين نقش نيز مرتبط با انقلابي بودن اين کشور است ؛ که هريک ويژگيهاي خاص رفتاري را در ارتباط با نظام بينالملل و در مقابل بازيگران ميطلبد. مراد از نقش کشور اسلامگرا اين است که اين کشور اصول اسلامي را در سياست خارجي خود اعمال ميکند؛ در خصوص نقش انقلابي جمهوري اسلامي نيز بايد افزون نمود که اگرچه ايران از الگوي رفتار سياست خارجي انقلابي پيروي ميکند، اما انقلابي با هويت اسلامي است که آن را از ساير نظامهاي انقلابي متمايز ميسازد. بنابراين ماهيت اسلامي انقلاب ايران و ايدئولوژي مشروعيت بخش به نظام سياسي آن، تفاوتهاي آن با ديگر نظامهاي انقلابي را قابل درک ميسازد.
بنابراین در طراحی مدلی در جهت تحقق دافع همه جانبه، برجستهسازی منطقی و عقلایی مرزهای هویتی با دشمن بسیار حیاتی است و عملکرد کشور باید به گونهای باشد که منجر به کمرنگ شدن مرزهای هویتی با دشمن نشود که در آن صورت جمهوری اسلامی ایران در حوزه امنیت هستیشاختی با معضل امنیتی مواجه میشود.
تحلیل
بررسي انديشه و ديدگاههاي مقام معظم رهبري در خصوص سياست خارجي نشان ميدهد که اين ديدگاهها، ريشه در جهانبيني توحيدي و آموزههاي اسلامي و نوع نگاه اسلام به انسان، تعاملات انساني و غايت زندگي بشري در سطح فردي، جمعي و جهاني دارد. اصول و مباني سياست خارجي در انديشه آيت الله خامنه اي، استمرار مشي سياستهاي بنيانگذار جمهوري اسلامي حضرت امام خميني(ره) است. مقام معظم رهبري معتقدند اصول سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران از اصول انقلاب ما جدا نيست و اين اصول هميشگي است و هيچ تفاوت و تغييري در مباني و اهداف کلي و راهبردي سياست خارجي کشور وجود ندارد. مقام معظم رهبري در ديدارهاي سالانه با مسئولان وزارت امور خارجه و نمايندگان سياسي ج.ا.ايران در ساير کشورها، اصول سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران را تبيين مي کنند و تحليل محتواي کمي و کيفي بيانات ايشان نشان ميدهد که چهار اصل حفظ هويت نظام اسلامي ايران، نفي نظام سلطه، حمايت از مستضعفان در برابر مستکبران و روابط صلح آميز با دولتهاي غيرمحارب، مهمترين اصول سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران در انديشه مقام معظم رهبري ميباشند که در ميان آنها حفظ هويت نظام اسلامي ايران، حائز اهميت بالاتري است. بنابراین در مسیر طراحی مدل دفاع همهجانبه برای جمهوری اسلامی ایران، باید تحقق امنیت هستیشناختی، خودشناسی و دشمن شناسی بر پایه هویت دینی و ملی از اولویتهای مهم شناخته شود.
[1]. Body
[2]. Self
[3]. routine
[4]. routine
[5]. Uncertainty
[6]. Narrative